▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.
▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.

استاد شما کیست؟

شاگردی نزد استاد خود نشسته بود، با کنجکاوی خاصی از استادش پرسید: میتوانم بپرسم استاد شما کیست؟

استاد گفت: کدام یک از اساتیدم را می خواهی بشناسی؟

اساتید زیادی داشته ام که هر کدام چیزی را به من آموختند و مرا تا همیشه قدرشناس خود کرده اند.

چطور است آنی که به من قدر شناسی آموخت را به تو معرفی کنم. سالها پیش مدتی را در جایی بیابان گونه به سر بردم. عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد. یک محوطه بزرگ با یک سر پناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی که برای بودن در آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی به نظر می رسید.
.
.
ادامه مطلب ...

بال هایت را کجا گذاشتی؟

پرنده بر شانۀ انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم.
تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی.
پرنده گفت: من فرق آدم ها و درخت ها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم.
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟
انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید.
پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد؛ چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور؛ اوج دوست داشتنی.
.
.
ادامه مطلب ...