▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.
▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.

حالا چرا

وبلاگ قرن بیست و یکم


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر مى خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

این همه غافل شدن از چون من شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمى‌پاشد زِ هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامُشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر

این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا



شهریار



وبلاگ قرن بیست و یکم

تو را دوست دارم ...

وبلاگ قرن بیست و یکم


من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم؛ تو را دوست دارم

نه خطی! نه خالی! نه خواب و خیالی!

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازۀ غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم آواز با ما:

تو را دوست دارم؛ تو را دوست دارم ...



قیصر امین پور



وبلاگ قرن بیست و یکم

سفر ایستگاه ...

وبلاگ قرن بیست و یکم


قطار می رود


تو میروی


تمام ایستگاه میرود


و من چقدر ساده ام


که سالهای سال


در انتظار تو


کنار این قطار رفته ایستاده ام


و همچنان


به نرده های ایستگاه رفته


تکیه داده ام!



قیصر امین پور



وبلاگ قرن بیست و یکم

میعاد ...

وبلاگ قرن بیست و یکم


در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم


آینه‌ها و شب‌ پره‌های مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان‌ گشاده پل
پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرر کن


در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می دارم


در آن دور دست بعید

که رسالت اندام‌ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش‌ها و خواهش ها


به تمامی


فرو می نشیند

و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکس‌های پایانش وانهد


در فراسوهای عشق

تو را دوست می دارم
در فراسوهای پرده و رنگ


در فراسوهای پیکرهایمان

با من وعده دیداری بده



احمد شاملو



وبلاگ قرن بیست و یکم

قایقی خواهم ساخت ...

وبلاگ قرن بیست و یکم


قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند

قایق از تور تهی

و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
ادامه مطلب ...

خانه دوست ...

وبلاگ قرن بیست و یکم


«خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که بر لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است.

میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می‌آرد

پس به سمت گل تنهایی میپیچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد

در صمیمیت سیال فضا، خش‌ خشی میشنوی

کودکی میبینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور

و از او میپرسی


خانه دوست کجاست؟»



سهراب سپهری 



در جواب ... 

ادامه مطلب ...