ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
این داستان مربوط به یک سرباز آمریکایی حاضر در جنگ ویتنام است. او مدتی را در جبهه های جنگ گذرانده بود و در طول مدت خدمتش به خانه بازنگشته بود و پدر و مادر او به شدت چشم انتظار بازگشت پسرشان بودند اما از او هیچ خبری نبود. حتی یک روز پدر این سرباز به سازمان صلیب سرخ مراجعه کرد و مسئولان به او جواب دادند که اسم فرزند شما در فهرست کشته شدگان جنگ نیست. روزها می گذشت و می گذشت و چشمان پدر و مادر به در خشک شده بود. تا اینکه روزی پسر از میان آتش و دود به خانه زنگ زد. مادر گوشی را برداشت و وقتی صدای پسرش را شنید به شدت هیجان زده شد.
پسر پس از سلام و احوالپرسی به پدر خود گفت: من به خانه باز می گردم اما باید به شما بگویم که یکی از دوستان و همرزمان صمیمی من هم همراهم است. او ادامه داد: این دوست من تنهاست و هیچ جایی ندارد که برود. در ضمن او در جنگ یک پا و یک دست خود را از دست داده است. مادر اندکی تامل کرد و ضمن ابراز همدردی گفت: بسیار متاسفم که این را میشنوم، اما تو باید دوست خود را فراموش کنی. شاید یک نفر دیگر به او کمک کند. آن دوست تو باید خود راهی برای زندگی خویش بیابد. پسر خداحافظی کرده و گوشی را قطع کرد.
چند روز بعد پلیس نامه ای را به در خانه پدر و مادر سرباز برد. در این نامه نوشته شده بود که پسر شما از ساختمان بلندی سقوط و فوت کرده است. تحقیقات اولیه پلیس خودکشی را تایید کرده است. جسد پسر به پزشکی قانونی سانفرانسیسکو انتقال یافت. هنگامی که والدین این سرباز برای شناسایی بر بالین پسر خود حاضر شدند دیدند که پسرشان یک پا و یک دست ندارد و آن دوست معلول، خود او بوده است.