▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.
▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.

علت درس نخواندن دانشجویان!!! (طنز)

۱) در سال ۵۲ جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب ۳۱۳ روز باقی میماند.

۲) حداقل ۵۰ روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا، مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است. بنابراین ۲۶۳ روز دیگر باقی میماند.

۳) در هر روز ۸ ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا ۱۲۲ روز میشود. بنابراین ۱۴۱ روز باقی میماند.

۴) اما سلامتی جسم و روح روزانه ۱ ساعت تفریح را می طلبد که جمعا ۱۵ روز میشود. پس ۱۲۶ در روز باقی میماند.

۵) طبیعتا ۲ ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل ۳۰ روز می شود. پس ۹۶ روز باقی میماند.
.
ادامه مطلب ...

بزرگترین حکمت ...

روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
« استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست؟ »
سقراط از نوجوان خواست تا وارد آب شود.
نوجوان این کار را کرد.
سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.
سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد.
نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.
او که از کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:
« استاد! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید؟ »
سقراط دست نوازشی به سر او کشید و گفت:
« فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی. هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی! »

نابینا و ماه ...

نابینا به ماه گفت: دوستت دارم.
ماه گفت: چگونه؟ تو که نمی بینی.
نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم.
ماه گفت: چرا؟
نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم.

"جواز بهشت"

روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه ی بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید. کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید بگویید تا من به شما امتیاز بدهم.
مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم.
فرشته گفت: این سه امتیاز.
مرد اضافه کرد: من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم.
فرشته گفت: این هم یک امتیاز.
مرد باز ادامه داد: در شهر نوانخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم.
فرشته گفت: این هم دو امتیاز.
مرد در حالی که گریه می کرد، گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند.
فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد!

"حضرت سلیمان" و "مورچه"

روزی حضرت سلیمان (ع) در کنار دریا نشسته بود. نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد. ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

.

ادامه مطلب ...

چگونه با کلاس شویم؟! (طنز)

اگر شما ذاتا انسان با کلاسی هستید که هیچ، در غیر این صورت باید از هر فرصتی برای نشان دادن این موضوع استفاده کنید. شاید باورتان نشود ولی شما می توانید از جراحت خود نیز برای کلاس گذاشتن استفاده کنید فقط کافیست جواب های زیر را با اندکی قیافه ی موجه بیان کنید:


اگر شصت پای شما زیر اجاق گاز گیر کرده و شما آن را باند پیچی کرده اید، هر گاه علت آن را از شما جویا شدند باید جواب دهید: "موقع تکان دادن پیانوی بابام پام مونده زیرش"!


اگر صورت شما بر اثر جوشکاری زیر آفتاب سوخته باید بگویید: "از اسکی آخر هفته نمی توانم بگذرم"!


اگر به خاطر تک چرخ زدن با موتور براوو جلوی مدرسه دخترانه به زمین خورده اید در جواب باید بگویید: "با موتور هزار داداشم تو جاده چالوس تصادف کردیم"!

.

ادامه مطلب ...

قدرت بَخشِش ...

بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد.

روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.

بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.

مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید.

از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد.

زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.

مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.

بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت: خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!

نامۀ معروف "آبراهام لینکُلن" به معلم پسرش

به پسرم درس بدهید!


او باید بداند که همه ی مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد. از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید .


اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گل های درون باغچه و زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود.

.

ادامه مطلب ...

نظر جالب یک ریاضیدان درباره زن و مرد

روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند. او جواب داد:


اگر زن یا مرد دارای "اخلاق" باشند پس مساوی هستند با عدد یک = ۱


اگر دارای "زیبایی" هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم = ۱۰


اگر "پول" هم داشته باشند دو تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم = ۱۰۰


اگر دارای "اصل و نَسَب" هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم = ۱۰۰۰


ولی اگر زمانی عدد یک رفت (یعنی اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست. پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت!

قایقی خواهم ساخت ...

وبلاگ قرن بیست و یکم


قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند

قایق از تور تهی

و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
ادامه مطلب ...