ملانصرالدین از همسایه اش دیگی را قرض
گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه
قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.چند
روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه ی خوش
خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش
شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما در خانه ما فوت کرد.
همسایه
گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟! و جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده،
نگفتی که دیگ نمی زاید. دیگی که می زاید حتما مردن هم دارد.