▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.

ثروتمندتر از بیل گیتس!!!

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
پرسیدند: چه کسی؟

بیل گیتس ادامه داد: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!
.
ادامه مطلب ...

آهنگ "دوسِت دارم" از گروه هفت

آهنگ بسیار زیبای {دوسِت دارم} از گروه هفت {7Th Band} که برای دانلود در اختیار شما قرارا گرفته است.


لازم به ذکر است که این آهنگ به صورت زنده در یکی از کنسرت های گروه 7 اجرا و منتشر شده است.


این آهنگ با کیفیت اصلی می باشد.



دانلود

آهنگ "No Face, No Name, No Number" از مُدرن (مادِرن) تاکینگ


آهنگ بسیار زیبای (No Face, No Name, No Number ) از مُدرن (مادِرن) تاکینگ (Modern Talking) که برای دانلود در اختیار شما قرار گرفته است. 

 

این آهنگ با کیفیت اصلی می باشد.




 

 


 

متن آهنگ



شما می توانید موزیک ویدیوی این آهنگ را نیز از همین وبلاگ دانلود نمایید.



دانلود موزیک ویدیو




وبلاگ قرن بیست و یکم

دو روز مانده به پایان جهان!!!

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمیده که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد. آشفته و عصبانی نزد فرشته ی مرگ رفت تا روزهای بیش‌تری از خدا بگیرد. 

داد زد و بد و بیراه گفت! (فرشته سکوت کرد) 

آسمان و زمین را به هم ریخت! (فرشته سکوت کرد) 

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت! (فرشته سکوت کرد) 

به پر و پای فرشته پیچید! (فرشته سکوت کرد) 

کفر گفت و سجاده دور انداخت! (باز هم فرشته سکوت کرد)

.

ادامه مطلب ...

سلطان محمود غزنوی و خارکَن

حکایت می کنند که روزی سلطان محمود غزنوی در راهی از همراهان خود جدا شده و شروع به تاختن در بیابان کرد.

در راه، خارکنی پیر را دید که پشته ای خار را روی الاغ خود جابجا می کند.

پشته ی فراهم آورده ی خارکن، از فرط پیری و ناتوانی او، دائم روی زمین می افتاد و پیرمرد توان برداشتن دوباره اش را نداشت.

سلطان محمود، جلو رفت و بدون معرفی خود، خارها را برداشت و روی بار الاغ گذاشت. آن ها را بست و پیرمرد را کمک کرد تا درست بر الاغ بنشیند و رفت.

.

ادامه مطلب ...

علت درس نخواندن دانشجویان!!! (طنز)

۱) در سال ۵۲ جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب ۳۱۳ روز باقی میماند.

۲) حداقل ۵۰ روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا، مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است. بنابراین ۲۶۳ روز دیگر باقی میماند.

۳) در هر روز ۸ ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا ۱۲۲ روز میشود. بنابراین ۱۴۱ روز باقی میماند.

۴) اما سلامتی جسم و روح روزانه ۱ ساعت تفریح را می طلبد که جمعا ۱۵ روز میشود. پس ۱۲۶ در روز باقی میماند.

۵) طبیعتا ۲ ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل ۳۰ روز می شود. پس ۹۶ روز باقی میماند.
.
ادامه مطلب ...

بزرگترین حکمت ...

روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
« استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست؟ »
سقراط از نوجوان خواست تا وارد آب شود.
نوجوان این کار را کرد.
سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.
سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد.
نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.
او که از کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:
« استاد! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید؟ »
سقراط دست نوازشی به سر او کشید و گفت:
« فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی. هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی! »

نابینا و ماه ...

نابینا به ماه گفت: دوستت دارم.
ماه گفت: چگونه؟ تو که نمی بینی.
نابینا گفت: چون نمی بینمت دوستت دارم.
ماه گفت: چرا؟
نابینا گفت: اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم.

"جواز بهشت"

روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه ی بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید. کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید بگویید تا من به شما امتیاز بدهم.
مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم.
فرشته گفت: این سه امتیاز.
مرد اضافه کرد: من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم.
فرشته گفت: این هم یک امتیاز.
مرد باز ادامه داد: در شهر نوانخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم.
فرشته گفت: این هم دو امتیاز.
مرد در حالی که گریه می کرد، گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند.
فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد!

"حضرت سلیمان" و "مورچه"

روزی حضرت سلیمان (ع) در کنار دریا نشسته بود. نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد. ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

.

ادامه مطلب ...