ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
شهریار
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم؛ تو را دوست دارم
نه خطی! نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازۀ غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم؛ تو را دوست دارم ...
قیصر امین پور
قطار می رود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
قیصر امین پور
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم
آینهها و شب پرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمان گشاده پل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرده یی که می زنی مکرر کن
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می دارم
در آن دور دست بعید
که رسالت اندامها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپشها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکسهای پایانش وانهد
در فراسوهای عشق
تو را دوست می دارم
در فراسوهای پرده و رنگ
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعده دیداری بده
احمد شاملو