▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.
▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.

سلطان، وزیر، غلام و ۳ سوال

وبلاگ قرن بیست و یکم

سلطان به وزیر گفت: از تو ۳ سوال میکنم. فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.


سوال اول: خدا چه می خورد؟

سوال دوم: خدا چه می پوشد؟

سوال سوم: خدا چه کار می کند؟


وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. او غلامی فهمیده و زیرک داشت. وزیر به غلام خود گفت: سلطان ۳ سوال کرده است. اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ و چه کار میکند؟

غلام گفت: جواب هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا! 
ادامه مطلب ...

"قحطی" و شاد بودن "غلام"

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت. غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.

به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟

جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد. پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟

آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.