ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر
بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟ ... گفت: مردم چه
می گویند؟!
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی
غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟ ... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! ... گفتم: چرا؟ ... گفت: مردم چه می گویند؟!
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. ... گفتم:
چرا؟ ... گفت: مردم چه می گویند؟!
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند:
مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟ ... گفتند: مردم چه می گویند؟!
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت:
وای بر من. گفتم: چرا؟ ... گفت: مردم چه می گویند؟!
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم
گفت: شکست، به همین زودی؟! ... گفتم: چرا؟ ... گفت: مردم چه می گویند؟!
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم
گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟ ... گفت: مردم چه می گویند؟!
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان
خصوصی. گفتم: چرا؟ ... گفت: مردم چه می گویند؟!
می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم
جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟ ... گفت: مردم چه می گویند؟!
مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک
ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم
چه می گویند؟!
خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا
در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای
بیش نیست: مردم چه می گویند؟!
مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند!!!