▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.
▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.

رد پای خدا

مرد توریستی به همراه راهنمای عرب، از بیابان می گذشت.


روزی نبود که مرد عرب بر روی شن های داغ زانو نزد و با خدای خود به راز و نیاز نپردازد. سرانجام یک روز عصر، آن مرد توریست با لحن تمسخرآمیزی از آن مرد عرب پرسید: « از کجا می دانی که خدایی هست؟! »


راهنما لحظه ای تامل کرد، سپس به او که نیشخندی به لب داشت، این گونه پاسخ داد:


« من از روی ردپای باقی مانده در شن ها می فهمم که چندی پیش رهگذر یا شتری عبور کرده است. » و با اشاره ی دست خود به خورشید که آخرین انوارش را از دامن افق می چید، چنین گفت: « به نظرت این ردپای کیست؟ » سپس مرد عرب لبخندی زد و ...