▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.
▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.

استاد شما کیست؟

شاگردی نزد استاد خود نشسته بود، با کنجکاوی خاصی از استادش پرسید: میتوانم بپرسم استاد شما کیست؟

استاد گفت: کدام یک از اساتیدم را می خواهی بشناسی؟

اساتید زیادی داشته ام که هر کدام چیزی را به من آموختند و مرا تا همیشه قدرشناس خود کرده اند.

چطور است آنی که به من قدر شناسی آموخت را به تو معرفی کنم. سالها پیش مدتی را در جایی بیابان گونه به سر بردم. عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد. یک محوطه بزرگ با یک سر پناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی که برای بودن در آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی به نظر می رسید.
.
.
ما مدتی با هم بودیم و من بخشی از غذای خود را با او سهیم میشدم و او مرا از دزدان شب محافظت میکرد؛ تا روزی که آن سگ بیمار شد. به دلیل نامعلومی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود کرد تا کِرم برداشت. دامپزشک، درمان او را بی اثر دانست و گفت که نگه داری او بسیار خطرناک است و باید کشته شود. صاحب سگ نتوانست این کار را بکند؛ از من خواست که او را از مِلک بیرون کنم تا خود در بیابان بمیرد. من او را بیرون کردم. ابتدا مقاومت میکرد ولی وقتی دید مصر هستم، رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت.
 
هرگز او را ندیدم؛ تا اینکه روزی برگشت. از سوراخی مخفی وارد شده بود، این راه اختصاصی او بود. بدون آن زخم وحشتناک!

او زنده مانده بود و برخلاف همه قواعد علمی، هیچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود.

نمیدانم چکار کرده بود و یا غذا از کجا تهیه کرده بود، اما فهمیده بود که چرا باید آنجا را ترک میکرده و اکنون که دیگر بیمار و خطرناک نبود، بازگشته. در آن نزدیکی چهاردیواری دیگری بود که نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشتِ سگ، آن نگهبان را ملاقات کردم و او چیزی به من گفت که تا عمق وجودم را لرزاند.

او گفت که سگ در آن اوقاتی که بیرون شده بود؛ هر شب می آمده پشت در و تا صبح نگهبانی میداده و صبح پیش از اینکه کسی متوجه حضورش بشود از آنجا می رفته ... هرشب!

من نتوانستم از سکوت آن بیابان چیزی بیاموزم اما عشق و قدرشناسی آن سگ و بیکرانگی قلبش مرا در خود خورد کرد و فرو ریخت.

او همیشه از اساتید من خواهد بود.

« استاد من آن کسی است که به من آموخت، چگونه همه را استاد خویش ببینم! »


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد