ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»
میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را به خود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند.
وی به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد می دهد که مدتی به هیچ رنگی به جز رنگ سبز نگاه نکند.
وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور می دهد با خرید بشکه های رنگ سبز، تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند. همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. ادامه مطلب ...
زنی شایعه ای را درباره همسایه اش
مدام تکرار می کرد. در عرض چند روز، همه محل داستان را فهمیدند.
شخصی که داستان درباره او بود، عمیقاً آزرده و دلخور شد.
بعد زنی که شایعه را پخش کرده بود متوجه شد که کاملاً اشتباه می
کرده. او خیلی ناراحت شد و نزد خردمندی پیر رفت و پرسید برای جبران
اشتباهش چه می تواند بکند؟
پیر خردمند گفت: به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش. سر راه
که به خانه می آیی پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز.
زن اگرچه تعجب کرد، آنچه را به او گفته بودند انجام داد.
روز بعد مرد خردمند گفت: اکنون برو و همه پرهائی را که دیروز ریخته
بودی جمع کن و برای من بیاور!
زن در همان مسیر به راه افتاد، اما با نا امیدی دریافت که باد همه
پرها را با خود برده است.
پس از ساعت ها جستجو، با تنها سه پر در دست بازگشت.
خردمند گفت: می بینی؟ انداختن آن ها آسان است اما بازگرداندنشان
غیر ممکن است. شایعه نیز چنین است.
پراکندنش کاری ندارد اما به محض اینکه چنین کردی دیگر هرگز نمی
توانی آن را کاملاً جبران کنی.
با نصب این نرم افزار بر روی سیستم خود می توانید تقویم فارسی (هجری شمسی) را بر روی دسکتاپ خود داشته باشید. شما میتوانید در قسمت تنظیمات که کاملا به زبان فارسی است، مکان قرارگیری تقویم را بر روی دسکتاپ خود مشخص نموده و حتی رنگ روزهای ماه و روزی را که در آن هستید تعیین نمایید.
بازی فکری و بسیار زیبای شطرنج Chess 1.4.6 با گرافیک بالا که برای دانلود در اختیار شما قرار گرفته است.
هم اکنون می توانید تمامی ضرب المثل های فارسی را در قالب یک فایل PDF دانلود نمایید.
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی!
فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد، مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت … ولی مادر دیگر در این دنیا نبود!