▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.
▅ ▆ ▇  وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم  ▇ ▆  ▅

▅ ▆ ▇ وبلاگـــــ قـــــرن بیـــــست و یـــــکُم ▇ ▆ ▅

وبلاگ قرن بیست و یکم، وبلاگی برای تمامی سلیقه هاست.

معجزه

لوئی چهاردهم در خارج از شهر از سپاه، سان می دید. یک دسته از سربازان به مزرعۀ پیرمردی که در آن نخود کاشته بود، وارد شدند و مزرعه را لگدکوب کردند. پیرمرد فریاد کشید و گفت: معجزه، معجزه! اطرافیان از او پرسیدند: چه خبر است؟
 

او جوابشان را نداد و پیوسته می گفت: معجزه، معجزه!
 

تا اینکه صدایش به گوش پادشاه رسید. او را خواست و پرسید: معجزه یعنی چه؟
 

پیرمرد گفت: معجزه آن است که من در این مزرعه نخود کاشته بودم اما حالا به جای نخود سرباز سبز شده است.